تلافی...

این مطلب مال دیروزه که دچار اختلال شد و من در کمال بیکاری دوباره نوشتمش.....
لیدیز اند جنتل منز سلام:
امیدوارم که حالتون خوب باشه و خوبو خوشو سلامت و سرحال باشید و دماغتونم چاق باشه روسریتونم گل گلی.
اول از همه باید خدمت دوست عزیز صدر عرض کنم که من مخالفتی با زود اپدیت کردن ندارم ولی از اونجایی که قبلا گفتم من نظر رو از پیتزا هم بیشتر دوست دارم بنابر این وقتی یه مطلبی مینویسم یه دو روز صبر میکنم تا همه بخونن و احیانا (نه حتما) نظر بدن و بعد دوباره مطلب جدید مینویسم.
امروز که داشتم وبلوگ گردی میکردم تو قسمت لیست اخرین اپدیتا اسم سرزمین خورشید رو دیدم که تازه اپ دیت کرده و رفتم تو وبلوگش که مطلبشو  بخوندم . مطلبشو راجب کلاس شیمی  معلم شیمی بود و طبق معمول نارضایتی ! و گویا ایشون تصمیم گرفته بود که معلمشون را سوسک کنه!
این مطلبو  که خوندم منو یاد دوران مدرسه انداخت و شیطنت هایی که اون موقع ها میکردیم.(البته حالا میگم اون موقع ها فکر نکنید من یه صد سالیمه همین پارسال پیارسال بود.)
اما یه خاطره ا ی که هیچ وقت یادم نمیره ماجراییی بود که یه ادم مجهول الهویه سر معلمم شیمی افریته ما اوورد که این باعث شد این معلم هم همه چیزو از چشم ما ببینه و خشتکمونو رو سرمون پاپیون کنه و بعدشم هر روز ما رو  بفرسته دفتر خانم مدیر مهمونی به صرف انواع و اقسام تهمت و بدوبیراه و التماس و پاچه خواری از سوی ما!
عرض کنم خدمتتون که ما یه معلم شیمی داشتیم که بسیار مورد علاقه دانش اموزان مدرسه بود . به طوری که هر کس میخواست تازه ترین و جدید ترین و ابدار ترین فحش ها رو یاد بگیره فقط کافی بود اسم ایشونو جلو بقیه بیاره تا  ان طرف انواع و اقسام الطاف رو نصیب روح و جسم و جد و اباد این معلم بیچاره کنه!!!.. و این میون هم یه چیزیهم به طرف مخاطب میرسید که کلی فحش جدید یاد میگرفت.
البته همیشه و بخصوص در مدرسه های دخترونه ادمهای پاچه خوار و خودشیرینک هم پیدا میشن که در امر بادمجون درو قاب چینی تبحر بسیار دارن ولی اکثریت مدرسه از کلاس و معلم شیمی اظهار نارضایتی میکردند به خصوص جانوران! کلاس ما که بابای مدرسه هم از دستمون در امان نبود!!!.....
اون موقع که این اتفاق افتاد اخرای سال بود و فشار ها هم رو بچه ها زیاد چرا که طبق معمول تازه معلم ها یادشون افتاده بود که یه خروار ورق رو درس ندادن و هیچی هم امتحان نگرفتن و تند و تند درس میدادن و امتحان میگرفتن و به خیال اینکه اینا نمرات ماست رد میکردن دفتر واسه میان ترم.(خبر نداشتن هر کدوم از این نمرات نتیجه تلاش های بی شائبه ی گروهی از دانش اموزان در سر جلسه امتحان است و نه تنها یک نفر!)
در این بین بعضی از امتحانا با هم تداخل میکرد و ما  هم  همیشه در تلاش بودیم که یکی از این امتحانا رو حذف کنیم. اکثرا معلمهای با درک بالا . کوتاه میومدن و امتحان خودشونو حذف میکردن ولی یکی مث معلم شیمی ما که اگه بمیره هم وصیت نامش ورقه امتحانی ماست! هیچ وقت کوتاه نمیومد و هر جور شده باید امتحانشو میگرفت. به خاطر همین موضوع هم خیلی از بچه ها به خاطر خراب کردن  امتحان شیمیشون دچار اختلالات روانی و سیستماتیک شدید شدن و در صدد تلافی بر اومدن!!!..
ماجرا از اونجا شروع شد که یه روز صبح که طبق معمول ما رو به زور از خواب بیدار کرده بودن و مث مرده از گور گریخته به مدرسه فرستاده بودن؛ من و مریم زودتر از همه وارد کلاس شدیم. تو عالم خواب و بیداری بودیم که یهو چشممون افتاد به تخته که یه مطلبی روش نوشته شده بود که توجهمونو جلب کرد چرا که به جای شکلک های و نوشته ها و حروف مرموز (که ترشحات مغز دانش اموزان در دقایق اخر مدرسه است)مثل:R:O و H:N و M:N و....(زیرنویس! : حروف دست چپ مربوط به حرف اول اسم جانوران کلاس ما و حروف دست راست مربوط به اول اسم پسر همسایهایشان هست که این دو قشر در ان زمان بسیار با هم مهربان بودند و هر روز یکدیگر را به خانه هم دعوت میکردند!!!....)
ایندفه با گچ قرمز یاداشت عجیبیی با این مزمون نوشته شده بود: امروز یه بلایی سرتون میاد!
من ومریم یه خورده فکر کردیم و هی از هم میپرسیدیم که یعنی چی یه بلایی سرمون میاد؟!! ولی از اونجایی که جوابی برای این سوال نداشتیم و هر بلایی سرمون میومد ا امتحان شیمی اون روز بهتر بود بی خیال شدیم.
زنگ صف خورد و ما باید برای گوش کردن شر و ورای خانم مدیر و خانم ناظم و و دانش اموزان پاچه خوار بیکار  میرفتیم سر صف.
بعد از صف صبحگاهی دیگه همه بچه ها اومده بودن و همه با هم رفتیم کلاس که ما دیدیم اون نوشته هنوز رو تخته هست. بچه های دیگه هم با دیدن اون یه کم تعجب کردند ولی از انجایی که در کلاس ما امور سر کاری زیاد بود این رو هم به اون حساب گذاشتند.
خلاصه همه در کلاس بودیم مضطرب و نگران منتظر  معلم شیمی عقده ایمون که بیاد و امتحان ازمون بگیره. (زیرنویس۲!:بنا بر تحقیقات ما جانوران! معلم شیمی ما قبلا یه مدتی به صیغه اقای مندلیوف در میاد ولی به دلیل تحویل نگرفته شدن از طرف مندلیوف و در نهایت طلاق! ایشون شدیدا عقده ای میشن و به همین علت از لجش ما رو مجبور میکرده که جدول ۱۰۰۰ کیلومتری مندلیوف رو حفظ کنیم.)
در همین خیالات بودیم که خانم با چشمای پف کرده ؛ که نمایانگر این بوده که ایشون تا بوق سگ بیدار بوده تا سوالاتی واسه ما طرح کنه که حسابی حال ما رو بگیره ؛ وارد کلاس شد . اول یه نگاه عاقل اندر سفیهان به ما انداخت و پشت چشمی هم نازک کرد  و رفت که بشینه رو صندلی. همینطور که داشت رو صندلی مینشست و تو دلش هم بشکن میرد که میخواد حال ما رو بگیره . حالو احوال هم پرسی هم میکرد .همین که نشست رو صندلی ما یهو  دیدیم سر جاش خشکش زد و رنگش پرید . چشاش داشت از حدقه در میومد .( نکته: پاچه خواران در ان لحظه خیلی شانس اووردن که دور میزش نبودن وگرنه بدون هیچ توجه و شناختی خفشون میکرد.) 
ما همینطوری تو کف بودیم که  این چرا یه دفه اینطوری شد که دیدیم ایشون یک عدد یونولیت به سایز ۳x۴ که با سوزنهای ته گرد فرو رفته در ان تزیین شده بود از زیر نشیمنگاه خود بیرون اورد و با چهره ای که دیگه نوک سوزنی هم رحم در اون پیدا نمیشد به ما نشونش داد!(یعنی پدر همتونو در میارم! جوالدوز میکنم تو ......)
ما اول که این صحنه رو دیدیم خندمون گرفته بود و تو دلمون کلی خندیدیم و بشکن زدیم و به روح دست اندرکاران درود فرستادیم ولی بعدا که فهمیدیم سوزن ها رو از طرف تیزش کار گذاشته بودن و کارشونم نتیجه داده بود همچین یه خورده دلمون واسش سوخت. 
اونجا بود که ما فهمیدیم ماجرای نوشته روی تخته چی بوده و واقعا هم که چه بلایی بود . دیگه با کسی در افتاده بودیم که مندلیوف هم از دستش عاصی شده بود! حالا کی حرف ما رو باور میکرد با این سابقه خرابمون. البته درسته که ما خیلی شیطون بودیم ولی دیگه از این نامردی ها نمیکردیم.
خلاصه دیگه درگیریهای خودمون با امتحانا کم بود اینم بهش اضافه شد.دیگه از اون روز  هر روز از دفتر خانم مدیر کارت دعوت میومد که بیاید و شهادت بدیدو تعهد امضاکنید و قسم بخورید. یه روز به پیر. یه روز به پیغمبر. فرداش به قران و خدا و.....
 اون جا دیگه جای پواارو و شرلوک هلمز و خانم مارپل و دِرک خالی بود که قاتلو پیدا کنن!. این مدیر و ناظم ما که با اون همه پاچه پارگیشون نتونستن پیداش کنن.حالا ما که نبودیم. هرکی بوده نفرین وناله های معلمم شیمی و ناظم و مدیر مبارکش باشه.
زیرنویس(این دیگه واقعا زیرنویسه): این مطلب بیشتر جنبه شوخی داشت . معلم شیمی ما ادم سخت گیری بود ولی خوب درس میداد و به نظر من هم  معلم به خصوص تو دروس پایه باید سخت گیر باشه تا دو زار چیز بره تو کله ما!البته ما اون موقع هم اینو قبول داشتیم ولی واسه شیطنت یا دلداری خودمون نامردی نمیکردیمو مینداختیم تقصیر معلم !)
والسلام.......
نظرات 22 + ارسال نظر
آقا محمد چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 01:21 ب.ظ http://sima-system.blogsky.com

سلام نازنین جون خوبی...
کم پیدایی
اصلان به من سر نمی زنی
کلاستم که رفته بالا
این رنگ صفحه رو عوض کنی موفق تر و بهتر...
ممنون
دوست دارت م.ک

فرمانروای سرزمین خورشید چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 01:38 ب.ظ http://landofsun.blogsky.com

بابا مرسی تریپ دل و قلوه.:))
بابا نازنین دست مرسی . دیگخ ما روسری داریم ها؟؟
ولی اینجا رسما و کتبا اعلام میکنم که ما باید جلو شما لنگ بندازیم. بابا رخصت بده.
با این کارای که شما میکردین ما ملخی بیش نبوده و پشه هستیم.
دعوت رسمی میکنم بیای خونمون خصوصی درسم بدی این نکات مهم و حیاتی رو.

مسعود چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 01:55 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

سلام

بابا تو دیگه کی هستی (((((((((((:

کلی خندیدم (((((((((((:

دیمنتور (دوست میلاد!) چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 02:59 ب.ظ http://shayanoh.coolfreepage.com/weblog

سلام!
اولاْ که خیلی باحال بود! بی چاره معلم شیمیه!!!!
دوماْ‌ که:
برانکه عکس بزاری باید روی یه سرور که اجازه بده از بیرون لینک به عکسا بدی آپلود کنی.... فعلاْ من فقط Boomspeed رو میشناسم که اونم یادمه عضو جدید نمی گرفت! ولی یه امتحان بکن!!!! کمک دیگه ای هم خواستی در خدمتیم!‌ (ای-میل ام همون آی-دی یاهومه اگر خواستی!!!)‌ البته اگر کنکور اجازه بده بهمون!

نازنین چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 07:00 ب.ظ http://naz.blogsky.com

مطلبت خیلی ناز بود

همیره پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:36 ق.ظ http://amirsanam.blogsky.com

سلام
مطلب شمارو خوندم
چرا اینقدر طولانی مینویسی؟
دوس داشتی یه سری به من بزن خوشحال میشم

داش امیر پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 09:37 ق.ظ http://ghab.persianblog.com

جالب می نویسی فقط باد بگم که ترکیب رنگی که برای بلاگ گذاشتی خیلی چشم رو اذیت می کنه و برای خوندن مطالبت ایجاد مشکل می کنه ... به هر حال ...موفق باشی

داش امیر پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:14 ق.ظ http://ghab.persianblog.com

اون فقط یه پیشهاد بود ... اصولا وبلاگ جاییه که آدم کاری رو که دوست داره انجام بده و چیزی که می خواهد بنویسه پس اگه به این رنگها علاقه داری خوووبه همینجوری باشه ... درضمن ممنون بابت لینگک ...بهت میلینکم ... موفق باشی

مسعود پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:36 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

سلام

ترکیب رنگ وبلاگت حالا بهتر شد .

موفق باشی (;

salah پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 05:11 ب.ظ http://niaz.blogsky.com

نازی جون این قالبه جدیدت مبارکها باشه .راستی ...هیچی بعدا می گم ...بزار متمئن شم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 07:22 ب.ظ

معلم شیمی چی هست. راستی عروسی چی شد؟

داش امیر پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 08:45 ب.ظ http://ghab.persianblog.com

به به ! حالا خیلی بهتر شد ... ممنون ... راستی منم بهت لینکیدم ... از این به بعد تو هم جزوی از جزیره ی وبلاگی هستی ...موفق باشی

مسعود پنج‌شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:25 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

سلام نازی خانوم

با اجازتون این اسکریپت که گذاشته بودی را یکم دزدیدم D:

عمو رضا جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:58 ق.ظ http://amooreza.blogsky.com

سلام نازنین
می بینم که صفا دادی!
من برگشتم از بارون هم خبری نبود.
هنوز مطالبت را نخوانده ام دوباره سر می‌زنم

صدر جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:03 ق.ظ http://khodkar.blogsky.com

سلام !
خیلی توقع ندارم .شاید سرت شلوغ شده.
اما برای بقیه بچه ها هم پیغام گذاشتم.برای تو هم گفتم که بگذارم .
تماس بگیر .فکر کنم بد نباشه برو بچه های بلوگ اسکای هم خودی نشون بدن.
اگر موافق بودی نظرت و بده .
موفق باشی
صدر

آقا محمد جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:28 ق.ظ http://sima-system.blogsky.com

سلام نازنین خانم.
ممنون که ۱ لینک واسه من گذاشتی
الان رنگ صفحه ۱ خورده ملایم تر شده
واقعاٌ جذاب.....
مرسی
موفق باشی
دوست دارت آقا محمد.......

فاطمه از وبلاگ مامان وبابا و دخترشو جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 04:25 ب.ظ http://behrokh.persianblog.com

سلام ..راستی از دیروز امتحاناتم شروع شده و من نمی تونم براتون چیزی بنویسم البته برای آخرین بار تو این هفته نوشتم می تونید بخونید که اونهم در باره درس خوندنه

نازنین جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 06:45 ب.ظ http://naz.blogsky.com

بنویس دیگه :)

صلاح جمعه 2 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 08:47 ب.ظ http://niaz.blogsky.com

جدی هیچی از پیغامت نفهمیدو):

سارا شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:31 ق.ظ http://saara.persianblog.com

نازنین جون سلام
من عاشق خانوم ماربل هستم !!!! از ای» قسمت خوشم امد !!!!

صدر شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 07:11 ق.ظ http://khodkar.blogsky.com

سلام !
منظورم این بود که یه برنامه دارم برای جمع شدن برو بچه هایی که تو بلوگ اسکای کار میکنند. میخوام ببینم حاضری کمکم کنی یا نه .
منظر جوابت هستم .
موفق باشی
صدر

صدر شنبه 3 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 02:53 ب.ظ http://khodkar.blogsky.com

سلام !
از پاسخ صادقانه ات سپاسگذارم !
میخوام اگر برات مقدوره با برو بچه هایی که تو بلوگ اسکای کار میکنند تا اونجایی که برات مقدوره تماس بگیری و ازشون نظرشون رو درباره ی یه آشنایی کوچیک که همه هم باشند بپرسی .نمیدونم کاری که میخواهیم بکنیم چقدر درسته اما حداقلش این که تو اوضاع کنونی یه دسته از برو بچه هایی که حال کار کردن اونهم به سختی کار شبکه ای رو دارن یخورده بیشتر با هم آشنا میشن .البته کار جدیدی نیست اما خوبه .
اگر تونستی به یک جمع بندی کلی برسی من رو هم در جریان بگذار.
موفق باشی
صدر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد