صدای نکره......


درود:..........
اگه دوباره عربدوستان و عرب ستایان اعتراض نمیکنند امروز میخوام یکی دیگه از انتقاداتم رو در وصف این عرب جماعت بیان کنم.  می خوام راجب چیزی بنویسم که میدونم خیلی از شما که تو ایران یا حتی جایی به جز یه کشور عربی هستید درکش نمیکنید. همونطور که من وقتی تو ایران بودم متوجهش نبودم اما به محضی که پامو اینجا گذاشتم تازه قدرش رو دونستم. اینم حکایت ما شده که تا وقتی تو ایران بودیم قدر خیلی از چیزا رو نمیدونستیم ولی از وقتی اومدیم اینجا متوجه یه چیزایی میشیم که تو ایران شاید یه بار هم بهش توجه نکرده بودیم .
همانطور که قبلا هم گفتم این جماعت هیچ گونه استعدادی در هیچ زمینه ای به جز دید زدن  ندارند و این تا حدی هست که حتی در ترویج دین خودشون هم به قدری ناشیانه و عصر حجری برخورد میکنن که اگه یه توریست خارجی یاد اینجا و یک کیلومتریه یه مسجد واسه موقع اذان چنان زهره ای ازش مترکه که تا عمر داره به اسلام و مسلمین فحش میده.
من تو این عمری که تو این ۴ سال اینجا حد دادم یک ار ندیدم یه مسجد یه موذن خوش صدا داشته باشه که آدم رو فراری نده . فقط یک مسجد . اونم همون مسجد ایرانی خودمونه. حالا نه اینکه بگیم مسجد هم کم هست . هر کی در خونه خودش یه مسجد ساخته که موقع نماز دیگه زیاد راه نره که لاغر شه! ولی تو این همه یه آدم خوش صدا پیدا نمیشه. صد شرف به آوازخوندن کیسه کش حموم تو ایران.
من نمیدونم کی به اینا گفته اذان گفتن پشت بلند گوی مسجد صواب داره که هر صدا نکره ای میره پشت این بلندگو و گوش عالم رو کر میکنه.
یعنی اینقدر شعور نیس که بفهمن یه جور اذون بگن که مردم به مسجد جذب بشن نه فراری. حالا اگر هم یه خوش صدا تو این سرزمین برهوت یافت نمیشه خوب مگه مجبورید چه چه بزنید . خوب مث بچه آدم عادی بخونید. ......
سر همین موضوع این عموی من یه بار نزدیک بود سکته قلبی کنه . تازه یه خونه جدید اجاره کرده بودن و بعد از کلی اسباب کشی  شب میاد یه خواب راحت کنه که  ساعت ۵ صبح با صدای نکره ای برق میگیردش و چنان مث فشنگ میپره که نزدیک بوده روحش رو رو تخت جا بذاره و این باعث میشه که صبح همون روز بره خونه رو پس بده......
دیگه واسه همه ما هم تجربه شده که اگه تو این مملکت خواستی خونه بگیری باید ۵۰۰ کیلومتر از مسجد فاصله داشته باشه وگرنه بیچاره ای.....
در آخر هم شعری از عالیجناب مولانا می نویسم که گویا ایشون هم از دست این جماعت دلخوشی نداشتند............

موذن زشت آواز...........

یک موذن داشت بس آواز بد                           در میان کافرستان بانگ زد
چند گفتندش:( مگو بانگ نماز)                        که شود جنگ و عداوتها دراز
او ستیزه کرد و پس بی احتراز                          گفت در کافرستان بانگ نماز

خلق خایف شد ز فتنه ی عامه ای                    خود بیامد کافری با جامه ای
شمع و حلوا با چنان جامه ی لطیف                  هدیه آورد و بیامد چون آلیف

پرس پرسان کاین موذن کو ؟ کجاست؟             که صلا و بانگ او راحت فزاست
( هین چه راحت بود زان آواز زشت؟)                    گفت کآوازش فتاد اندر کُنشت

دختری دارم بس لطیف و بس سَنی                  آرزو می بود او را مومنی
هیچ این سودا نمی رفت از سرش                      پندها میداد چندین کافرش

در دل او مهر ایمان رسته بود
همچو مَجمر بود این غم. من چو عُود (این غصه چون آتشدانی بود و من را درخود میسوزاند) 

در عذاب و درد و اَشکنجه بُدم                     که بجنبد سلسله او دَم به دَم

هیچ چاره می دانستم در آن                       تا فرا خواند این موذن آن اذان
گفت دختر :( چیست این مکروه بانگ؟)        که به گوشم آمد این دوچار دانگ

من همه عمر این چنین آواز زشت               هیچ نشنیدم در این دیر و کُنشت

خواهرش گفت (که این بانگ اذان                  هست اعلام شعار مومنان)
باورش نامد بپرسید از دگر                          آن دگر هم گفت:( آری ای پدر)

چون یقین گشتش رُخ او زرد شد                 از مسلمانی دل او سرد شد
باز رّستم  من ز تشویش و عذاب                دوش خوش خفتم در آن بی خوف خواب

راحتم این بود از آواز او                                هدیه آوردم به شُکر . آن مرد کو؟
چون بدیدش گفت:( این هدیه پذیر! )             که مرا گشتی مُجیر و دستگیر

آنچه کردی با من از احسان و بِر                  بنده ی تو گشتمی من مستمر
گر به مال و ملک و ثروت فّردمی                  من دهانت را پراز زر کّردمی

والسلام....................

تقلب!!!......

 

درود:

این معلم ادبیات ما اگه این صفحه وبلاگ منو ببینه خیلی حرس میخوره. تازه احتمالا اگه بفهمه یکی دیگه هم دارم دیگه به عرضه خودش شک میکنه و میره استفا میده! آخه این اون موقع ها خودشو می کشت تا ما دو کلمه از مغزمون تراوش کنه و رو کاغذ بیاریم ولی حالا از وقتی این وبلاگ و این حرفا اومده همش دارم انشا مینویسم! ما اون موقع ها فقط خوشمون میومد کارای خلاف انجام بدیم. مثلا از جمله کارایی هم که خیلی مهارت داشتیم تقلب کردن بود که خیلی هم کیف داشت! تا جایی که دیگه همه معلم ها گروه ما رو می شناختن و محال بود تو امتحانا بذارن ما پیش هم بشینیم و با فاصله ی ۱۰۰ کیلومتری از هم و رو به دیوار مینشوندنمون
که مبادا شیطون گولمون بزنه! ولی خبر نداشتن که ما شیطونو گول میذنیم!
ما روش های مختلف داشتیم واسه تقلب کردن . چند وقت پیش داشتم وبلاگ زبل خان رو میخوندم که چند تا روش تقلب نوشته بود که روش ها بدی هم نبودن . البته من زیاد ازاین روش ها استفاده نکردم. ولی برای مزه دار شدن امتحان تا دلتون بخواد سر امتحان حرف میزدیم و علامت میدادیم.
یادمه سال اول و دوم یه همکلاسی داشتیم که خیلی فیری بود! تا شب قبل از امتحان میرفت واسه خودش می گشت بعد تازه صبح یادش میومد که مامانش مدرسه هم ثبت نامش کرده! جالب اینجا بود که وقتی میرفت سر جلسه کلی تلاش و تکاپو میکرد تا از یه جایی یه وحی بهش برسه که اگه یک چنجم این جنب و جوش ها رو میذاشت واسه درس خوندن لااقل درس رو  پاس میکرد.
ولی این رفیق ما به هیچ صراتی مستقیم نبود. حاضر بود هرکاری کنه ولی مخش اکبند بمونه.
یکی از روش هاش که اون موقع ها خیلی واسه من جالب بود تقلب با موبایل و هندز فیری بود. که اون موقع ها به عقل جن هم نمیرسید. خواهرش بیرون جلسه می رفت سوالا رو پیدا میکرد بعد زنگ میزد ایشون و جوابها رو بهش میگفت. البته در نهایت یه بار لو رفت ولی از اونجایی که خیلی پاچه پاره تشریف داشتن کسی جرات نداشت چیزی بگه!
یه روش دیگه هم که میتونم بهتون توصیه کنم روش دستمال :
به این ترتیب که همه نوشته ها رو روی دستمال کاغذی مینویسید و. بعد سر جلسه سرما میخورید و هی عطستون میگیره و به دستمال نیاز پیدا میکنید!
البته یه روش دیگه هم هست که بیشتر واسه دخترها خوبه. استثناً تنها خیری که از این پالتو و کلاهای مدرسه آخوندی به دخترا می رسه موقع امتحاناست. چرا که مخفیگاه خوبی برای جاسازیه. یه دخترخاله داریم که سر هر امتحان میبایست یه شلوار عوض کنه! چون هر دفه تا اونجایی که جا داشت رو شلواش وحتی وارونه ی مانتوش کتاب رو منتقل میکرد و راحت میرفت سر جلسه!
البته مسلما همه اینها به هر حال به جو جلسه هم بستگی داره مثلا اگه مراقب خیلی پیله باشه و ور دل شما بشینه دایره المعارف هم که همراتون باشه متاسفانه چندان کاری نمی شه کرد!
به هرحال ماکه قیافمون خلاف بود و هچکی سر جلسه دلش واسمون نمیسوخت ولی امیدوارم قیافه شما دل مراقبین رو به رحم بیاره و بهتون پیله نکنن تا به راحتی نقشه هاتون رو عملی کنید!
آمین.........................

درود!.........
خوب بعد از کلی وقت یه خورده حسش اومد که اینجا رو آپ دیت کنم. راجب مطلب قبلی هم که بعضی ها اعتراض کردید  .... به هر حال من که شخصا خیلی با این شعره حال کردم تازه کلی هم دلم خنک شد!
حالا دیگه نمیدونم بعضی از شما چه دیدی نسبت به این عربا دارید که یا دلتون واسشون سوخته و یا به هر دلیلی این نوشته های منو باور نداشتید و اعتراض کردید. ولی من که خودم ور دل این عربا زندگی میکنم شدیدا این فرهنگشون و به خصوص طرز فکر و نگاهشون به جنس مخالف حالمو به هم زده . حالا چه مرداشون که از نظر بد چشمی شهره عالمن و چه زناشون که این خفت رو پذیرفتن که به عنوان هووی پنجم یا ششم صیغه بشن.
البته خوب مسلما همه جا استثنا پیدا میشه ولی من منظورم اکثریت بود. و این خصوصیات به خصوص در اونهایی که نژادشون هم عربه پیدا میشه ( نه اونهایی که فقط به زبون عربی صحبت میکنن.....).
حالا از این مباحث که بگذریم من اینروزا شدیدا در اماده سازیه اساس مسافرت هستم . اونم از نوع سختش!
چرا که مقصد ایران هست و میزبان هم فامیل پرتوقع !
آخه من نمیدونم کدوم آدم بی ملاحظه ای این فرهنگ سوغاتی خریدن رو بین ما ایرانی ها رواج داد که باعث شده ما به جای اینکه واسه رفتن به ولایت کلی خوشال باشیم هی مدام دلمون شور بزنه که واسه این کم خریدم یا مال اون این شکلیه و مال اون  اون شکلیه!  تازه این همه هم که شور میزنی و چیز میخری و خودتو میکشی که هیچکی از قلم نیوفته آخرش هم یکیشون چشم و ابرو میاد  که مال من کمتر از اونه و واسه اون بیشتر اووردید.
خلاصه ما هم این روزا هی از این فروشگاه ه اون فروشگاه دنبال سوغاتی. حالا یکی دو تا هم که نیستن! یه ۶۰۰ نفری خاله و عمه و دختر عمه و پسرخاله و ..... تازه وقتی هم که میفهمن یکی از مسافرت میاد  این درو همسایه ها هم احساس آشنایی بهشون دست میده و هی میان دیدنیمون . انقدر میان تا بالاخره  آدم رو  تو رودربایستی خفه میکنن و مجبورت میکنن که تا کٍش تمبونت رو هم ببخشی!
تازه اگه حساب اینا رو هم از قبل بکنی آخرش وقتی وارد فرودگاه میشی در جمع استقبال کنندگان یک سری غریبه میینی که گویا تازه فامیل شدیم چرا که این پسر خاله دختر خاله ها  لطف کردن و هر چی عقد و عروسی و  نامزدی و بچه زاییدن بوده قبل از اینکه ما برسیم انجام دادن که اهل و ایال هم کم نسیب نمونن!
خلاصه خدا نسیبتون نکنه که ایرانی جماعت اسب پیشکش رو با دندون طلا هم قبول نداره...........