امروز!

بعد از کلی آفتاب سوزنی (واقعا انگار سوزن میکنن تو تن آدم!) اینجا امروز عصر یه بارونه تابسونه ی رمانتیک اومد. منم از فرصت استفاده کردم و در نبوده آقای ریس در آفیس رو بستم و بعدش رفتم یه پیاده روی تا کافیتریای دانشگاه و  یه کافی زدم تو رگ! :)
واقعا تو رگ بودا. کلی چسبید. تازه نصفه شو ورداشتم بردم تو و با شنیدن کلکسیونه آهنگای این خانوم حالشو بردم!
الانم دارم مخشای فردامو مینویسم.
 آقا این انشا نوشتن عجب کاره سختیه! تموم شدن هم نداره. ما دبستان که تموم شد کلی ذوق مرگ میشدیم که دیگه امتحان املا و انشا نداریم که بخوایم سر جلسه ۱ ساعته مغزمونو آبکش کنیم که یه انشا بنویسیم. حالا اومدیم اینجا سر هر امتحانی به جز حواب دادن سوالا باید یه انشا هم بنویسیم!
عجب گیری کردیم! مگه من رشتم ادبیاته آخه!
ولی جالب اینجاست که خود این کانادایی ها اینقدر انشا نوشتن رو روی اصول یاد نگرفتن و  هر چند زبون مامانشونه ولی اکثرا اشتباهات تکنیکی/ تاکتیکی دارن. و همین باعث شده که من زیاد از خودم نا امید نشم و ترک تحصیل نکنم :)
تازه واسه این درس جدیدی که گرفتم علاوه بر انشا روزانه باید راجب یه موضوی اختیاری یه چیزی بنویسم.
 آخه یکی نیست به آقای معلم بگه من خیلی حسش بود اینجا رو آپ دیت میکردم!  
ولی با همه اینا کم کم دارم عادت میکنم به این روش روزی ۶۰۰ صفحه نوشتن. شایدم داره خوشم میاد! شایدم خوشم اومد که دوباده اومد اینجا رو آپ دیت کردم(؟!)
هو نوز؟ (بخوانید who knows) 

 
نظرات 2 + ارسال نظر
سه کشک سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:35 ق.ظ http://3kashk.blogsky.com

سلام گلم!
خوبی خوشی سلامتی؟
ولی انشا نوشتن حال ميده ها!
البته خوب اگه قرار نباشه کسی بخونه و نمره بده!D:
راستی نبودی هوای اينجا رو ببينی تو اين چند روزه!
يه متريه خودت رو نميديدی!
انقدر افتض بود.... همه جا خاک بود مه بود... نميدونم چه گ...ی بود!
قربونت!
فعلآ...

لیمویی چهارشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:31 ق.ظ http://pacific.blogsky.com

مگه بده خب؟!!!
واسه خودت یه پا ادیبم میشی...!
منم اولا تو انشا نوشتن مشکل داشتم اما بعد خوب راه افتادم...!
آهان اومدم یه چیزی تعریف کنم...!
میگن یه روز یکی میره مهمونی...زن صابخونه کلی غذا درس کرده بوده...مهمونه میخوره میخوره میخوره...وقتی خوب سیر شد میگه...چه ماست خوشمزه ای بود...!...چه نون خوشمزه ای بود....! عجب سبزی تازه ای بود..چه آب گوارایی بود..! خلاصه از همه چیز سفره تعریف میکنه جز دسپخت زنه....!
حالا شده حکایت تو...! از بین اون همه داستان و پست که تو وبلاگ من بود اومدی یه جمله میگی چه عکس قشنگی میری؟!!! آخه دختر خوب مگه اونجا فوتوبلاگه یا عکاسش منم که تعریف میکنی؟!! من منتظر انتقاد یا نظر در مورد نوشتمم نه عکس نوشتم...!!!
ببخشید زیادی حرف زدم گفتم که انشا نوشتنم خوبه...!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد