ناخونک به مخ شناسی!

my mom has a BIG frontal lobe!

نظرات 2 + ارسال نظر
father دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:13 ق.ظ http://datterenmin.blogspot.com

فرض کن، قد یه دنیا حرف تو دلته. فرض کن، خسته‌ای. فرض کن، یه کوه روی دلته، یه سنگ توی گلوت.

حالا فرض کن، دوستی، دردآشنایی، دیرآشنایی، میاد می‌شینه کنارت. نگاهت می‌کنه، می‌خنده، می‌فهمه خسته‌ای. ازت می‌پرسه، نگران نگاهت می‌کنه...

فرض کن، هزار بار دهن باز می‌کنی که براش بگی. فرض کن، زیر نگاه شکیبای منتظرش، بارها تصمیم می‌گیری که حرف بزنی و ... نمی‌زنی.

اون دوست، اون آشنا، خداحافظی می‌کنه و می‌ره. و تو رو با لبخند دروغینت به جا می‌ذاره. باور کرده و نکرده...

و تو توی دلت، چه حسرتی، چه دریغی هست، که چرا نگفتی...

و چه تردیدی، که چه گفتنی، چه شنیدنی...

وقتی حرفها رو به دوست هم نگی...نتونی که بگی...

هی... فرض کن... فرض کن که قد یه دنیا حرف تو دلت باشه، خسته باشی، یه کوه روی دلت باشه و... یه سنگ، یه سنگ سخت و سخت و سخت... توی گلوت...

پ.ن: خیلی دمده‌س که بگم آخ جون پاییز؟ آره؟... هست که هست! سلام به برگریز هزاررنگ...

:)

مهدی دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:43 ق.ظ http://mehdishokrany.blogsky.com

سلام. حال شما چطوره؟ خوبید؟/
سلام وبلاگ خوش کلی دارید.
ناخونک به مخ شناسی...!!!
خوش باشید و سلامت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد