خطای دید!

درس روانشناسی که گرفتم خیلی جالبه. هم کلاسشو دوست دارم و هم خود درسشو. کلا چیزای باحال گوشه گوشه ی این کتاب میتونی پیدا کنی که یا یه جورایی شامله همه میشه یا بعضی موقع ها هم کیس های خاص پیدا میشه که آدمو یاد تجارب گذشته میندازه....
یکی از بحثای جالبش همین خطای دید هست که کم و بیش تو اینترنت سرگرمی هایی در رابطه باهاش پیدا میشه. همین چند وقت یه لینک جالب به دستم رسید که گذاشتمش تو سایت روانشناسی دانشگامون تا بقیه هم فیض ببرن.
دیروز هم تو کلاس بحث همین حطای دید بود. استادمون چن تا نمونه از این تصویرای مچ گیری نشونمون داد که جالب ترینشون این بود:



تو تصویر بالایی اون دو تا مربعی که با A و B نشون داده شدن چه رنگی هستند؟ یکیشون روشن تر هست درسته؟ 
نه! هر هر! گول خوردید! دو تاشون یه رنگن!
عمرا باور کنید! ۱۰۰ بار دیگه هم نگاش کنید باز میگید برو بابا خالی بند!
خوب شما هم مث من برید عکس رو ببرید توی فوتوشاپ یا همون پینتpaint امتحان کنید همه عکس رو پاک کنید بجر دوتا مربعی که علامت زده شده٬ ببینید چی میبینید. مواظب باشید شاخ در نیارید!
نمونه های دیگه رو کم و بیش دیدین. خوشتون اومد این وبسایت رو ببینید.

امر به معروف استکبار!

ظهر نشسته بودم تو کافیتریای مدرسه داشتم مشقای کلاسهای بعد از ظهرمو مینوشتم. کلمو کرده بودم تو صفحه ی مونیتور که مثلا رفت و آمد های آدمها حواسم رو پرت نکنه و حسابی تمرکز داشته باشم٬ بماند که اون پشت از یه طرف داشتم با صغرا و کبرا چت میکردم و از طرف دیگه اهنگ اوپس اوپس گوش میدادم! خلاصه مشغول کارمون بودیم که یهو دیدم سایه هایی بالای سرم ظاهر شد. منم از ترس اینکه الان برو بچز میان سیریش میشن هی خودمو قایم میکردم. بالاخره دیدیم یارو بیخیال نمیشه اومدم سرمو بیارم بالا که یهو یه کله ی گنده جلو صورتم ظاهر شد! ۶ متری پریدم هوا بعد که اومدم زمین٬! دختره نیششو باز کرد و انگار که نه انگار زهره من منفجر شده(!) خودشو معرفی کرد: سلام! من صغرام اینم (اشاره به دوستش) کبراست! ما از انجمن مسیحیان دانشگاه هستیم.
- خوب به من چه؟!
- بله! میخواستیم اگه وقت داشته باشید یه دو سه تا سوال بپرسیم واسه پروژه کلاسمون.
- بابا بیخیال جان تو من درس دارم!
- نه نه فقط یه سوال کوچیک!
قیل از اینکه کم بگم آره یا نه٬ دختره خودشو تلپ انداخت رو صندلی بقل دستیم. اون یکی هم رفت از ۶ کیلومتر اونورتر صندلی برا خودش دست و پا کرد و خلاصه دوتایی بساطشونو پهن کردن رو میزه من و اتراق نمودند!
منم از ناچاری کامپیوتر رو  از رو میز ورداشتم گذاشتم رو پام.

دختره شروع کرد سوالاشو پرسیدن:
-نظره شما راجبه خدا چیه؟
- شما به تئوریه داروین اعتقاد دارید؟
- چرا؟ نه چرا اعتقاد دارید؟!
-خوب بابا من رشتم اینه مرض که نداشتم بیام این درسا رو  بخونم!
- آهان ! آره ... اتفاقا مسیحت هم مخالفتی با داروین نداره!!!
- آره ولی مثل اینکه میگن فقط میخواستن خشتکشو رو سرش پاپیون کنن وقتی تئوریشو داشته بررسی میکرده!
- خوب بله البته......خوب بگذریم!...حالا که سوالا تموم شد اگه وقت داشته باشید ما یه توضیح مختصر راجب مسیحت بدیم .....
تو اون سر و صدا هنوز دو زاریم نیوفتاده که یارو چی گفت که یهو یه از این طومارهای تبلیغاتیشو از تو کیفش در میاره و شروع میکن توضیح دادن....

 بابا من کااار دارم. تو گفتی دو تا سوال!

-بله میگفتم...!!!!...
خلاصه یه یه ساعتی نشست و به خیال خورش حسابی مارو شیر فهم کرد که جیزز کرایس راست میگه و مسیحیت دیگه آخره خوبی و خوشی و خوشبختیه!
خوب که توضیح داد گفتم خوب اینا که شما گفتی درست. ولی ما یه ۲۰۰۰ تایی دیگه دین داریم که اونا هم همین چیزایی که شما گفتی رو ادعا میکنن!....
 یارو یه خورده سرخ و سفیدو بنفش شد بعد گفت : خوب بلـــــه! (نمیدونم چرا هر وقت کم میوورد اینو میگفت؟!)
بعد دوستش پرید وسط و شروع کرد دفاع کردن که نه ولی جیزز کرایس چیزه دیگست و خودش گفته که تنها راه رسیدن به خدا همینیه که من میگم و بقیه کشک!

منم یه نگاهی به ساعت کردم٬  دیدم یارو ول کن نیست. از طرفی این کامپیوتر روی پام سنگین بود٬ از طرف دیگه هم از نمیدونم کجاش داشت هوای گرم میوم بیرون پاهامو منو تن میکرد!
هر چی گفتم به روی خودم نیارم دیدم اینا بیخیال نمیشن!
آخرش اینقدر وسط توضیحاش کلمو چپ و راست چرخوندم که بالاخرا حالیشون شد موضوع برام جالب نیست.
موقع رفتن هم ایملشو و تلفنشو آدرس خونشو و خونه عمه شو و خالشو همه فک و فامیلو ایلو طایفشو گذاشت که اگه سوالی داشتم در این مورد تماس بگیریم!
منم گفتم حتــــمـــــــا! ( فقط شما زودتر گ...رتونو گم کنید!)

خلاصه این هم از عوامل امر به معروف و نهی از منکر که در این دیار استکبار هم از دستشون داحتی نداریم!