عید شد بابا! یه تبریکی چیزی....

 

قابل توجه اونایی که چهارشنبه سوریشونو به رخ ما میکشن! ما هم امروز با شکوه بسیار سال را تحویل کردیم!

عکسا هنوز به دستم نرسیدن که بزارم اینجا ولی به محض رسیدم میزارم که ببینید ما چقدر باحالیم! (الکی!)

ساعت ۲:۲۷ دقیقه ی ظهر اینجا سال تحویل میشد (حساب کتاب کنید ببینید کجای این کره ی خاکی ). از صبح دنبال برو بچز بودیم که تا ظهر هر جوری شده همه رو دور هم جمع کنیم.

 از چند روز پیش هم یه سفره ی هفت سین توی کتابخونه چیده بودیم٬ با کمک عوامل دست اندر کار البته٬ تا بلکه ترویج فرهنگ و هنر کنیم! این کانادایی های آی کیو هم هروز میان یه نگاهی میندازن به این سفره ی ما و یه ۵ دقیقه نگاش میکنن٬ بعضیاشون که از نوشته ها و توضیحات زیر  هفت سین ها سر در نمیارن٬ یا میپرسن که در اون صورت من یه ساعت مخشونو میخورم تا شیر فهم بشن!  یا اینکه بیخیال میشن و طبق عادتشون وقتی میبینن بهشون ربطی نداره از خیرش میگذرن.

امروز هم موقع سال تحویل هر ایرانی رو که میدیدم  یقه شو می گرفتیم و به زور اووردیمشون سر هفت سینمون که سال نو رو در کنار هم باشیم!!! البته که بعضی از عوامل استکبار سر پیچی کردن و هر چی تحدیدشون کردیم که بیان کتابخونه با بقیه بچه ها سال رو تحویل کننن گوش ندادن! و به پا فشاری خود ادامه دادن که ما هم توی ساختمون مهندسی با بروبچز خودمون سفره داریم و  تازه آلت موسیقی (همون پیانو) هم داریم! دل شما بسوزه! هر کی میخواد بیاد اینور! خلاصه که ما هم دیدم پا فشاری فایده نداره از خیرش گذشتیم. ولی بعد به احترام سال جدید (و همینطور لزوم دریافت عیدی!)  تصمیم گرفتیم بریم عید دیدنی پیش بچه های اونور.

نزدیک سال تحویل که شد حدود ۱۰ ٬ ۱۲ نفر ایرانی وسط کتابخونه واساده بودیم بالا سر سفره هفت سین منتظر سال که تحویل بشه. دانشجوهای بیچاره ای که اومده بودن کتابخونه درس بخونن احتمالا از سر و صدای ما بسیار مستفیض شدن!

 از صدای ضعیف کانال ایرانی که از کامپیوتر یکی از اتاقای کتابخونه پخش میشد فهمیدیم که سال تحویل شد. ما که یه ساعتی کنار هم واساده بودیم یهو عین اینا که ۱۰۰ سالی هم دیگه رو ندیدن افتادیم به جون هم!!! روبوسی و تبریکات عید! این کانادایی های توی کتابخونه هم بر و برررر ما رو نگاه میکردن و مونده بودن که مشکل ما چیه! البته برای رفع هرگونه شبهه ما از قبل روی برگه هایی پرینت کرده بودیم که این سفره که اینجاست فلسفش چیه و سال نو ایرانیاست ولی این فقط به اونایی کمک میکرد که زحمت کشیده بودن یه دونه  از رو میز ور دارن و بخونن! در غیر این صورت یا فکر کردن ما کمبود عاطفیمونو جبران میکنیم یا خبر برد لاتاری بهمون رسیده بوده اینقدر ذوق زده بودیم! جالب اینجاست که اون همه آدم ما رو نگاه میکردن یکیشون نپرسید اینجا چه خبره. عجب آدمای باحالین این ملت!...

بعد از همه ی این دید و بازدید ها با برو بچز رفتیم کمبود شیرینی هامونو جبران کردیم و الان دیگه جایی برای سبزی پلو ماهی مامان خانوم نمونده! شرمنده٬ ایشالا فردا ترتیبشو میدیم :)

خلاصه اینم از عید ما...مال شما هم مبارک باشه...

 

نظرات 5 + ارسال نظر
کشک۳ چهارشنبه 2 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:23 ق.ظ http://3kashk.blogsky.com

سلااااااااااااااااام...اوووووول....
آخیییییییی یاده آخرین عیدی که با هم بودیم؟! چقدر خوش گذشت...عیدت مبارکـــــــــــــــــــــــــــــ
راستی حالا چرا تو کتاب خونه؟ جای شلوغ تر نبود؟! :دی

م ی ث م جمعه 4 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:55 ق.ظ http://mrblue.blogsky.com

سلام . مطلبت رو خوندم !البته جالب بود . لینکت هم گزاشتم ! حالا نویت توه که یه حرکتی بکنی !

[ بدون نام ] شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:03 ق.ظ http://www.sandtank.blogspot.com/

سلام
عامل استکبار هستم
حال شما خوبه؟
با تشکر عامل استکبار

من و ونکوور سه‌شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 04:53 ب.ظ http://fromvan.persianblog.com

سالوم ...کار جالبی کردین ..هر چند ماله ما بهتر بود !:) کاشکی بقیه هم باهاتون میمدن و بعدا به آلته موسیقیشون میرسیدن !!!! به هر حال ..منتظر عکسا هستم :) به هر حال !

ایالت گم چهارشنبه 9 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:48 ق.ظ http://hichpoochpeech.blogsky.com/

سلام دوست عزیزم
وبلاگ زیبایی داری . اگه دوست داشتی به من هم سر بزن . موفق و پیروز باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد