خاطره روز اول مدرسه:
دیروز روز اول مدرسه بود و به ما خیلی خوش گذشت. ودیروز ما کلاس ریاضی داشتیم و آقای معلم از ما امتحان ریاضی گرفت و گفت هر کی نمره کم بگیرد در کلاس راهش نمیدهیم و باید واحدش را حذف کند! البته من اولش نفهمیدم که آقای معلم چه گفت ولی آخرش فهمیدم که نباید چانه بزنم و آن درس را حذف کنم!
دیروز ما فیزیک هم داشتیم و آقای معلم به ما یک ریموت کنترل داد که با آن جواب سوالها را بدهیم ولی من با آن موبایل بازی میکنم و خیلی کیف دارد! تازه آقای فیزیک خیلی با کلاس بود و گفت که هوم ورک هایمان را باید آن لاین انجام دهیم و برایش بفرستیم. البته من پس وردم را گم کرده ام و فردا صفر میگیرم. مادرم میگوید اشکالی ندارد٬ بیل گیت هم از صفر شروع کرد و پولدار شد.
زنگ آخر کلاس که زیست داشتیم من فهمیدم مدرسه ی ما خیلی فقیر است و کلاس به اندازه کافی ندارد چون ۳۰۰ نفر از دانش آموزان را توی نمازخانه (که به آن سالن theater میگفتند) جمع کردند و یک معلم به همه درس میداد! تازه مدرسه مان خیلی هم بی نظم بود چون نه مبصر داشتیم و نه حاضر و غایب میکردند.
مادرم خیلی خوشحال است و به من خانوم دکتر میگوید و هر روز به فامیل ها یمان زنگ میزند و به آنها وقت مطب میدهد. فامیل هایمان میگویند ۸ سال دیگر خیلی دیر است ولی مادرم میگوید وقت مطب دیر باشد کلاس دارد.
من فردا دوباره امتحان ریاضی دارم و هیچ چیز بلد نیستم. مادرم میگوید پشت روپوشم بنویسم ولی مدرسه به ما روپوش نداده. من نمیدانم چه کار کنم. اگر امتحانم را رد شوم دیگر دکتر نمیشوم و فامیلهایمان با ما دعوایشان میشود.
پدرم میگوید اینقدر چرت و پرت ننویسم و بروم درسم را بخوانم......پس بقیه خاطره را بعدا تعریف میکنم...