کبریتهای خیس من رو یکی بخره...
چقدر اینحا داره به من خوش میگذره. چه تعطیلات شیرینی! چقدر من دارم از خوشی کف میکنم. نه اینکه فکر کنید من دیپرس شدم. نه نوشتن یادم میاد نه حرف زدن و هیچی اینجا نمینویسم به خاطر این چیزا اصلا نیست. نه! آخه سرم خیلی شلوغه! آخه از صبح دارم میرم مهمونی. هیچ کدوم از دوستام هم تعطیلات نرفتن مسافرت پیش فک و فامیلاشون و منم اصلا اینجا تنها نیستم! به من خیلی خوش میگذره. دارم کف میکنم!
کلا حال و و هوای کریسمس به خصوص در غربت با وجود دوستان صمیمی! و استقبال بی نظیر هموطنان عزیز برای آشنایی و دید و بازدیدها و تحویل گرفته شدن زیادی و آهنگهای قشنگ کریسمسی که تنها آدمو یاد دخترک کبریت فروش میندازه.... دارم ذوق مرگ میشم من....
راستی شب یلدا کی بود؟ از بس مشغول بودم متوجه نشدم؟!...