Mission Absolutely Possible!

بالاخره این میشن ایمپاسیبل رو ما پاسیل کردیم! هر چند که از همه زودتر تو کف ش بودیم که بریم ببینیم ولی اینقدر سنگ از آسمون اومد که همه رفتن و ما نشد بریم ببینیم.

روز جمعه شاد و خندان رفتیم که بریم فیلمو تر و تازه روز اولش ببینیم. ماشینو پارک کردیم پیاده بشیم از همون اول خیابون تا دم سینما من هر چی آدم تو این شهر میشناختم رویت شد.

تا رسیدیم دم سینما دیدیم یه سری دیگه هم اونجا واسادن دارن دره خودشون میچرخن!  به جای سلام و احوال پرسی و خانوم بچه ها چطورن و... اولین خبر خوشی که دادن این بود که MI3 Sold out!!!

خلاصه دیدیم که نه بابا گویا همه شهر چشم انتظار تام کروزه معود (عج) بودن که ظهور کنن برن زیارت. این شد که ما دست از پا درازتر بر گشتیم خونمون با حسرت MI3 !

 تو راه بر گشتن هم همونایی که رفتن دیده بودیم نا امید داشتن بر میگشتن.( هه هه دلم خونک شد!!!!...)

و اما نوبتی هم که باشه نوبت ما بود دیگه! این شد که نقشه کشیدیم فردای آن روز٬ خروس- خون(!)٬ زدیم بیرون که انشالا عصر اولین نفری باشیم که میره توی سالن سینما! 

البته بازم پوست کلفتر از ما خیلی بودن که زودتر اومده بودن! هنوز صندلی خالی به زحمت میشد پیدا کرد. تازه آدمای شیکموی بقل دست من که صندلیاشونو به من سپرده بودن که برن  پاپ کرن بخرن نزدیک بود جاشونو از دست بدن! حالا خوبه زنبیل هم گذاشته بودیم رو صندلی که مردم چشمشون ببینه! یارو توی اون تاریکی کلشو اوورده جلو داد با لهجه ی هندی داد میزنه این دو تا صندلی بقل دستت خالین؟ سرمو میکشم عقب بهش میگم نه! دوباره میپرسه...!!! ...نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!...فکر کنم ایندفه شنید!

فیلم که شروع شد یه آدمی از اول تا آخر فیل در گوش من داشت سیمفونی ۴۰۰۰۰ بتهوون رو با پاپ کُرن خش خوش میکرد! مخصوصا قسمتای حساس فیلم که ساکت میشد خیلی تاکید میکرد که حسابی مستفیض بشیم!

 در کل قیلمش فقط صحنه های اکش زیاد داشت ولی داستانش مخلوطی از آبو دوغو خیار بود! از کل فیلم من دلم واسه اون شخصیت لامبرگینی سوخت که به طور نا جوانمردانه ای منفجر شد!