اقدامات ضد تروریستی!

ساعت ۴ بعد از ظهر پرواز داشتیم . از ساعت ۱ بعد از ظهر رفتیم فرودگاه تا بارا رو تحویل بدیم و از هفت خان بگذریم.با این حال موقع سوار شدن کلی دیرمون شده بود و برای رسیدن به گیشه اصلی ؛ که مرحله آخر چک کردن پاسپورت و بلیط و کارت پرواز و کریدیت کارت و کارتای بازرگانی و کارتای تولد و عروسی و نامزدی و خلاصه چک کردن سابقه ی هفت جد و آباد هست؛ تو فرودگاه ۶ کیلومتری دبی یاد ماراتون رو زنده کردیم و با کلی کیف میف میدوییدیم تا به پرواز برسیم. مخصوصا من که هر چی یادگاری و گل خشک شده و شمع و کارت و پوست پیاز بود انداخته بودم رو کولم که کسی نندازتشون دور. و از اونجایی که خیلی هم مخالفت با اووردنشون بود نباید به روی خودم میوووردم.  خلاصه بالاخره با کلی بدو بدو رسیدیم به گیشه و بلیطا و پاسپورتا رو تحویل دادیم. من که کلی خوشحال بودم که این آخرین هندی هست که اینجا میبینم منتظر بودم که پاسپورتا رو بهمون پس بده که یه دفه آقای هندی نامرد گفت شما با ویزیت ویزا نمیتونید تو انگلیس پیاده شید که! ایرانی ها نمیتونن با این ویزا وارد فرودگاه بشن!
چرا ؟چون ایرانی ها تروریستن! یا چون چن تا ملای تروریست عراقو ول کردن اومدن ایران هر کار خواستن کردن پس حتما ایرانی هام تروریستن!
ما گفتیم یعنی چه آقا خوب خود هواپیمایی امارات به ما گفته بود این ویزا رو بگیرید .حالا ما چه کار کنیم. بلیط از کجا بیاریم؟
میدونید که این بد ترین نوع حالگیریه که آدم بخاد بره مسافرت یا یکی بخواد از یه جایی بیاد پیشش و کلی برنامه ریزی کرده باشه بعد یهو همه چی بخوره به هم.
و این حالگیری نصیب ما هم شد.
و به این ترتیب اقدامات مقامات انگلیس به نتیجه دسید و از ورود ۴ عدد تروریست خشن که احتمالا قصد انجام عملیات انتحاری  داشتند ! جلوگیری شد.
خسته نباشید!

و از طرف دیگه خسته نباشند دست اندر کاران هواپیمایی امارات ؛که جون عمشون اولین خط هوایی دنیا هم شدن؛ با این بلیط فروختنشون و هماهنگیشون. حالا این آقا هندیه درسته که حال ما رو گرفت ولی اگه اینو به ما نگفته بو اونوقت ما تو انگلیس خیلی بیشتر مشکل پیدا میکردیم. و جالب اینجاست که میوون این همه آدم کارمند در فرودگاه تنها یک نفر از این موضوع خبر داشت!
دیگه جای شما خالی ما از ساعت ۴ بعد از ظهر تا ساعت ۴ صبح فردا ۲۴۰ بار هی رفتیم بالا هی اومدیم پایین تا بلکه بتونیم با یه پرواز دیگه بریم ولی بازم از هماهنگیه خیلی خوبشون از این طرف یکی بهمون بلیط میداد اون یکی کنسل میکرد! و بالاخره بعد از کلی بدو بدو ساعت ۱۱ ظهر فرداش دماغ سوخته برگشتیم خونه خاله اینا!
و همچنان به دنبال بلیط میگردیم... حالا هم کار اینا که معلوم نیست ممکنه هر لحظه جای خالی گیر بیاد و بریم..............
ولی آی کانادا خوش گذشت..............